یک داستان در مورد نکوهش آبرو فرد را ریختن

به نقل از آینه

” پسری بازیگوش در باغ پدرش بازی می کرد کارگران مشغول جمع کردن محصول بودند پسر همین که پشت درختی قایم می شود می بیند یکی از کارگران مقداری از محصول را زیر خاک چال می کند. پسر در دل می گوید که من می دانم با تو و می گذارد زمان حقوق دادن به کارگران نوبت آن فرد که می رسد پسر می گویدکه چه حقوقی این مرد این محصول را دزدیده و جایش را من می دانم. پدر به طرف پسر می رود و محکم به در گوشش می زند و می گوید من خودم گفتم ایم محصول را برای زمستان در خاک کند و از فرد کارگر عذرخواهی می کند. شب پدر پیش پسرش می آید و از او به خاطر کتک زدن عذر می خواهد و می گوید پسرم کار تو آبرو ریختن تو از دزدی آن فرد بدتر بود سعی کن در زندگی آبرو افراد را نگه داری. شب کارگر شرمنده گونی زیر خاک و مزد آن روز را برای پدر می آورد”

کتابخانه ای که یک زندان را متحول کرد

هر زندانی 45 دقیقه در هفته اجازه دسترسی به کتابخانه را دارد اما آنها می توانند در سایر اوقات نیز به کتابخانه مراجعه کنند. پیش از باز شدن کتابخانه تنها 5 درصد زندانیان کتاب امانت می گرفتند که این میزان هم اکنون به 50 درصد رسیده است. آسیبهای وارده به کتابها هم از 80 درصد به صفر رسیده است...متن اصلي